یک خاطره
یا رحمان یا رحیم
سابق بر اینها ما چند نفر بودیم که شنبه ها عصر با هم قرار می گذاشتیم و بیرون می رفتیم . . .
حوصله می کردیم سینما می رفتیم، حوصله نداشتیم نمی رفتیم . . .
مراسم ها ساده برگزار می شد . . .
منتهی برنامه ثابت شام بود . . .
خلاصه این برنامه ثابت شنبه های ما بود . . .
تا اینکه بچه ها هر کس به سمتی از دنیا رفت، یکی کانادا یکی . . .
***
یک شب پنج نفری سوار ماشین شده بودیم و داشتیم می رفتیم که یکهو یه راننده وانت بی هوا دنده عقب وارد خیابان شد، خیلی خطرناک بود . . .
بنده هم که راننده بودم پیاده شدم تا دلخوریم را بهش بگویم . . .
راننده که ما را دید دلخوریم با خنده دستهاش را بالا برد که عذر می خواهم . . .
تمام شد . . .
حساب کنید که اگر لجبازی در هر کدام از ما پیدا می شد چه می شد . . ؟
همان شب حامد گفت عناد و لجبازی در اسلام جایی ندارد . . .